به کانون ورزشی و پرورشی تن و روان خوش آمدید
   KUNG FU TO'A   -   کونگ فو توآ 
قوی شو به برترین نیروها و تواناترین اندیشه ها
 برای رسیدن به معشوق بایستی عاشق بود
آموزش کونگ فو توآ بوسیله استاد مصطفی جلیل زاده

 

You are here شما اینجا هستید: Forum (3)
میهمانِ, گرامی، خوش آمدید!
نامِ کاربری گذرواژه: به‌خاطر داشته باش

گفتگوی همراهان
(1 ، بازدید کننده) (1) میهمان

نامِ بحث: گفتگوی همراهان

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9210

  • anattawa
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد اندیش باش به هر قیمتی
  • تعدادِ ارسال‌ها: 409
  • کارما (امتیازِ ویژه): 2
درود بر دوستان و استادان عزیز
ایا موافق هستید مبحث جدیدی را برای گفتگو باز کنیم
همین انرژی درونی که پدرام خان گفتند خیلی خوبه
تازه کار

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9211

  • Assar
  • غایب
  • Administrator
  • تعدادِ ارسال‌ها: 414
  • کارما (امتیازِ ویژه): 27
با درود،

چرا؟ گر بخودایی، بخدائی رسی، بخود، ا

رهی معیری گفت؛


چشم فروبسته اگر وا کنی--درتو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست--غیر تو ای خسته طبیب تونیست
از تو بود راحت بیمار تو--نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی--چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار تست--بی خبر از مصلحت کار تست
بر حذر از مصلحت اندیش باش--مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟--بی خبر از خویش چرایی چرا؟
صید که درمانده ز هر سو شده است--غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو--دام بود جای تو ای وای تو
خواجه مقبل که ز خود غافلی--خواجه نه ای بنده نا مقبلی


از ره غفلت به گدایی رسی--ور به خود آیی به خدایی رسی

پیر تهی کیسه بی خانه ای--داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم--شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان--چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود--لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت--غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج--مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غمو رنج خویش--چند نداری خبر از گنج خویش؟


گنج تو باشد دل آگاه تو--گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه امید مدان غیر را--کعبه حاجات مخوان دیر را


غیر ز دلخواه تو آگاه نیست--ز آنکه د لی رابدلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن--هر چه طلب می کنی از خویش کن
دگر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاي به ره بنه دگر هيچ مپرس
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت
آخرین ویرایش: 10 سال, 1 ماه قبل، نویسنده : Assar.

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9212

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
همراه گرامي جناب آناتوآ درود برشما
شما بفرماييد تا ما از محضر شما كسب فيض كنيم .
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: anattawa

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9213

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
استاد گرامي عطار عزيز، درود برشما
در فرمايش شما شك نمي كنم. اگر با ديگران بحثي در اين باره رفت مسئله چيز ديگري بود. درتأييد فرمايشات شما عرض مي كنم :
بيرون زتو نيست هر چه درعالم هست - از خود بطلبد هر آنچه خواهي كه تويي
استاد باور كنيد كسب فيض از محضر شما و استاد جليل زاده عزيز وديگربزرگان كانون آرزوي قلبي بنده است. سينه از غم آتش جانانه بسوخت. عمري است كه مرده ايم. دهان كه باز كنيم به هزار و يك تهمت ما را از خود مي رانند. دعا كنيد كاش در باقي عمر اين افتخار نصيب حقير گردد كه در كنار حضرتتان آموخته هاي خود را محك زده و از باغ دانش شما گل معرفت بچينيم. همانطور كه قبلا عرض كردم سخن دل مي گويم. در مقابل دانش و معرفت شما سرتعظيم فرود آورده و فقط عرض مي كنم : توآ
گنگ خواب ديده

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9214

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
استادعصار گرامي، شما هم اگر زحمتي نسيت چند قطعه از تصاوير جديد خودتان را به رسم يادگاري در سايت قرار دهيد تا بنده وهمراهان لذت ببرند. پاينده باشيد.
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: حامدعدالتي, اکبر, anattawa

گفتگوی همراهان 10 سال, 1 ماه قبل، #9215

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
اين ابيات را از وحشي گل چين كرده تقديم استاد بزرگ جليل زاده عزيز و استاد عصار مي نمايم.
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را

نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را

توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم

که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را

من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم

که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را

به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی

که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را

اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری

ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را

نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی

مگر وحشی نمی‌داند، زبان رمز و ایما را
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: حامدعدالتي, anattawa
این صفحه در: 0.36 ثانیه ایجاد شده است