درود بر اریای عزیز
باتوجه به مطالعه کامنت های شما
بنده فکر میکنم این نوشته های شما بخشی از تز دکتری بود شکسته نفسی می فرماید
سوال کردید در مورد اکاشیک عزیز در مورد چه موردیش توضیح دهم تجربه شخصی من به چه دردی می خورد ( با توجه به فرمایش و اطاعت امر بنده فقط خدمتان عرض کنم با توجه به تمرین چند ساله دو بار موفق به بیداری در رویا شدم )
یک نکته هم خدمت شما عرض کنم
نرود میخ اهنین بر سنگ وقتی من از داشته های خودم دل نمی کنم شما هرچه بگویی باز هم مرغ یک پا دارد
مثلی است که می گویند امام حسن مجتبی با اسب می رفته در راه مجنون را می بیند و او را سوار می کند یک ساعت در مورد ظلم مرد م
بر پدرش حضرت مولا سخن می گوید در اخر از مجنون می پرسد حق با کی بود
مجنون می گوید با لیلی
عزیز من این فنجان چهل سال است که شکل گرفته اگر سرد و گرمش کنی می ترکد عزیز
ا
ز کوزه همان تراود که در اوست