به کانون ورزشی و پرورشی تن و روان خوش آمدید
   KUNG FU TO'A   -   کونگ فو توآ 
قوی شو به برترین نیروها و تواناترین اندیشه ها
 برای رسیدن به معشوق بایستی عاشق بود
آموزش کونگ فو توآ بوسیله استاد مصطفی جلیل زاده

 

You are here شما اینجا هستید: سالن گفتگوی سوال از مصطفی جلیل زاده
میهمانِ, گرامی، خوش آمدید!
نامِ کاربری گذرواژه: به‌خاطر داشته باش

گفتگوی همراهان
(1 ، بازدید کننده) (1) میهمان

نامِ بحث: گفتگوی همراهان

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10129

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
ادامه پاسخ به سوالات پدرام عزيز
بخش -3
با درود براستادان عزيزوهمراهان گرامي و بالاخص همراه پدرام
پدرام گرامي، اين مطالب به نام شما نوشته مي شود امابدان مخاطب آن در درجه اول خود بنده و سپس بقيه همراهانند.پس يك موقع فكر نكنيد ما در يك سير بحث و جدل با شما داريم پيش مي ريم.شما عزيز مني.
در اين بخش قرار بود مسئله « تصوير ذهني » را بررسي كنيم كه من مجبورشدم مطالبي را بخاطر اهميتي كه دارند قبل از ان عنوان كنم.
در اين بخش ما به موضوع مهمتري پرداخته ايم.
من مي خواهم مطالب اين بخش را با طرح يك موضوع بسيار ابتدايي آغاز كنم. در حقيقت با يك سؤال و جواب.
سؤال : چرا در يك بحث بين طرفين كار به جدال كشيده مي شود؟
پاسخ : جواب بسيار ساده است.زيرا يك نفر يا تعدادي درآن جمع فكرمي كنند كه حق با آنهاست و بقيه اشتباه مي كنند.
حال يك سؤال ديگر : چرا عده اي فكر مي كنند كه بر حقند و ديگران اشتباه مي كنند؟
پاسخ : زيرا براساس اطلاعاتي كه دارند اينگونه مي انديشند. ( البته من دراينجا درباره بحثهاي حقيقي صحبت مي كنم. نه مواردي كه يك نفر با علم به غلط بودن ادعاي خود بحثي را با ديگران اغاز مي كند و هدفش از پيش تعيين شده است).
دريك بحث حقيقي مطلب از چندحالت خارج نيست.
1- همه درست مي گويند و فقط در برداشتها دچار سوء تفاهم هستند.
2- همه اشتباه مي كنند اما به غلط فكر مي كنند كه در ست مي دانند.
3- يك عده درست مي گويند و عده اي هم غلط.[/color]
و مطلب مهمتر اينكه با زخود بحثها هم چند شكل دارند.
1- بحثهايي كه به راحتي مي شود اثبات كرد چه كسي اشتباه مي كند وچه كسي درست ميگويد. بعنوان مثال يك نفر بحثي راآغازمي كند دراين باره كه ايا خورشيد سياره است يا ستاره؟
حال كسي كه اطلاعاتي از نجوم دارد پافشاري مي كند كه خورشيد ستاره است.وبقيه معتقدند كه خورشيد سياره است. اين مشكل را به راحتي مي توان با مراجعه به يك كتاب نجوم حل كرد.
2- بحثهايي كه خود حقيقت هم گم شده و كسي از ان خبرندارد. مثلا چند نفر با هم بحث مي كنند در باره اينكه اصحب كهف چند نفر بوده اند؟ يكي مي گويد هفت نفر و ديگري مي گويد 9 نفرو همينطور الي اخر.
چنين بحثهايي بيجا و بي فايده است. زيرا حاصلي در برندارد. در جايي كه كتاب خدا جواب درست را در اختيار كسي قرار نداده پس ديگران تلاش بيهوده مي كنند.
3- بحثهايي هم هست كه پيدا كردن جواب كار مردم عادي نيست بلكه متخصصين بايد دررابطه با آن اظهار نظر كنند.
مثل بحثي كه دو نفر با هم در باره مضرات چايي با هم دارند. در اينجا يا بايد يك منبع درستي وجود داشته باشد كه درستي ان ازهرجهت به اثبات رسيده باشد يا اينكه يك متخصص با دليل و مدرك در اين باره نظر بدهد.
4- بحثهايي هم هست كه اصلا مصداق خارجي ندارد. يعني خود موضوع بحث وجود خارجي ندارد كه بشود در باره ان سخن گفت. مثلا يك نفر با ديگران در باره موجوداتي كه در ماه زندگي ميكنند بحث كند كه آنها چه شكلي هستند. يا بحثهاي ديگرشبيه به اين.
بديهي است كه بحثهايي هم كه بر اساس تخيلات است راه به جايي نمي برد.
به اين فهرست مي توان چند مورد ديگر هم اضافه كرد.
حال مي رسيم به مهترين بحثها كه بحث در باره اسرار و معماهاي هستي است.
بحثهايي مثل اينكه، عالم چگونه ساخته شده، خالقي دارد يا خير، و اگر خالقي دارد آن كيست و چرا جهان را خلق كرده و نظاير اين.
بايد دانست اين بحثها از ابتداي خلقت بوده و مدارك زيادي در عالم كشف شده كه نشان مي دهد انسانهاي اوليه هم به چنين موضوعاتي انديشيده اند.
حال سؤال مهم اين است :
چرا انسانها درتمام دوره هاي به دنبال پاسخ چنين سؤالاتي بوده اند؟
پاسخ :
انسانها داراي قوه تفكراند و در باره هر چيزي كه مي بينند يا حس مي كنند بخاطر غريزه اي كه در ذات انها قرار دارد شروع به طرح سؤال مي كنند.
حال در اينجا ذكر يك نكته را كاملا ضروري مي دانم زيرا تمام مباحث اينده به اين موضوع مربوط مي شود. من اين نكته مهم را درقالب چند سؤال مطرح مي كنم.
سؤال اول اين است :
چه كسي به دنبال كشف اسرار عالم است؟
پاسخ : انسان.
سوال دوّم :
انسان ، از نظرشخصيتي كيست؟
ايا انسان خود مي داندكه چيست تا در باره جهان بيرون سؤال طرح كند.
پاسخي كه به ما ياد داده اند:
انسان موجودي است كه فكر مي كند و روي دوپا راه مي رود و غيره و غيره .
حال سؤال سؤم : آيا اينها پاسخ سوال ما بود؟
جواب : خير؟
سؤال : پس چرا انسانها كه هنوز خود را نشناخته اند به دنبال شناخت خالق و اسرار عالم مي گردند؟
پاسخ: براي اينكه انسان به دلايل مختلفي به اين نتيجه رسيده كه مخلوق است.( مثل نزول پيامبران الهي و دلايل تجربي كه با چشم خود مي بيند. مثلا انسانها مي بينند كه نوع بشر و تمام جانداران قبلا نبوده اند.بعد به دنيا مي ايند و سپس از بين مي روند. پس نتيجه مي گيرند كه انسان هم روزي نبوده، اما آغاز را خبر ندارند.پس به دنبال آن آغاز مي گردند). تمام بحثها از اينجا شروع مي شود برگشت به نقطه اغاز.
و دوم اينكه هميشه شناخت چيزي كه بيرون از ما قرار دارد اسان تر است زيرا ما به آن تسلط بيشتري داريم.
اما بزگترين اشكال در اينجا آن است كه ما هرگز موفق به شناخت ساختار خود نمي شويم تا بدانيم كه همين انسان از چه چيزي و چگونه و توسط چه قدرتي ساخته شده تا بتوانيم به آن نقطه آغاز برسيم.
البته اين تازه در صورتي است كه واقعا نقطه آغازي وجود داشته باشد.
چرا اين حرف را مطرح مي كنم. مگر غيراز اين است كه جهان روزي نبوده و سپس خلق شده ؟
بله متاسفانه واقعيت با دانسته هاي ما خيلي تفاوت دارد و اين نكته اي است كه در تمام دوره ها توسط انسانهاي بسيار با هوش و انديشمند كشف شده اما در هر زمان به دلايل مختلف سركوب شده و به صورت عام مطرح نشده. بلكه خود را در قالب اشعار عرفاني و مثالها حفظ كرده است.
اصل مطلب اين است كه ما از واقعيت بي خبريم و تمام نظريات علمي ما بر اساس اطلاعاتي است كه توسط حواس ما يامحاسبات عقيل به دست آمده كه متاسفانه اگرنگوييم همه آنها اشتباه است، فقط در خوش بينانه ترين حالت مي توانيم بگوئيم ما فقط يك رو از جهان هستي را مي بينيم. واقعيت چيز ديگري است .
حال ممكن است اين پرسش مطرح بشودكه اگراينگونه است چرا پيامبران الهي چنين موضوعي را در دوره هاي قبل مطرح نكردند؟
پاسخ اين است : پيامبران ماموريتي داشتند در زمانهاي خود و مجاز نبودند بيشتر از آن چيزي كه به آن مكلف شده بودند عمل كنند. و از همه مهمتر اينكه هررسولي تا زماني كه اراده حضرت حق برافشاي موضوعي تعلق نميگرفت خود از چيزي خبر نداشت و نمي توانست از خود دراين رابطه مطلبي را بيان كند. بنابراين پيامبران الهي كه مظهر رحمت حق تعالي بودند فقط به ماموريت خود علم كرده اند. همانگونه كه در قران كريم ، خداوند تعال به پيامبراعظم مي فرمايد : تو فقط بيم دهنده اي.
به بيان ديگر، وظيفه پيامبران بيان شريعت و عمل به آن بوده، پيامبران دانش فيزيك و رياضي و غيره نداشته اند.اصلا ازخودچيزي نداشته اند مگر زماني كه خداوند متعال مطلبي را به آنها وحي كند.
قران صراحتا مي فرمايد كه فقط خداست كه از غيب باخبراست و باز اين نص صريح قران است و حتي پيامبراعظم ( ص ) در ايه 188 سوره اعراف تأكيد مي كند كه علم غيب نميد اند. ( البته بايد به اين نكته هم توجه داشت كه خداوند متعال اگر اراده كند به هر كس كه بخواهد علم غيب را خواهد داد).حال ترجمه همين آيه را از دو مرجع بزگوار ملاحظه مي كنيم.
ترجمه ايت الله مشكيني
بگو: من برای خودم مالک هیچ سود و زیانی نیستم جز آنچه را که خدا بخواهد ( و علم به غیب نیز ندارم ) و اگر غیب می دانستم حتما از هر مال و خیری فراوان برای خود فراهم می کردم و هیچ زیان و آسیبی به من نمی رسید ، من نیستم جز یک بیم دهنده و مژده آور برای گروهی که ایمان می آورند.
ترجمه آيت اله مكارم شيرازي
بگو: «من مالک سود و زیان خویش نیستم ، مگر آنچه را خدا بخواهد ( و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم ، مگر آنچه خداوند اراده کند ) و اگر از غیب با خبر بودم ، سود فراوانی برای خود فراهم می کردم ، و هیچ بدی ( و زیانی ) به من نمی رسید من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام برای گروهی که ایمان می آورند! ( و آماده پذیرش حقند.
توضيح : البته دوستان توجه داشته باشند كه بنده قبلا هم عرض كردم ما از طرح مباحث مذهبي در اين سايت خودداري مي كنيم. اين يك مورد چون به موضوع بحث ارتباط داشت آورديم.
ان شاء الله ادامه دارد
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: اکبر, pedram, anattawa

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10130

  • anattawa
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد اندیش باش به هر قیمتی
  • تعدادِ ارسال‌ها: 409
  • کارما (امتیازِ ویژه): 2
سلام بر اریای عزیز
کامنت 10129 شما تا نیمه راه که خوندم خیلی جالب بود
انشاله دوبار دیگر که خوندم ( یک بار از وسط تا اخر و یکبار از اول تا اخر ) نظر کلیم را اعلام می کنم
تازه کار
تشکر کننده گان: آريا

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10131

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
آناتواي عزيز درود
عزيز دل برادر، شما همون يك سومش را هم كه بخوني ما قبول داريم .
پدرام عزيز از صبر و حوصله شما هم تشكر مي كنم.
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: pedram, anattawa

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10132

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
استادان عزيز و همراهان نيك انديش.صبح شما بخير
اين غزل از حافظ را تقديم مي كنم به شما عزيزان و اميدوارم كه همواره صحيح و سالم و كامياب باشيد
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد

از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی ( صحبت عزيزاني چون استاد جليل زاده و عصار و همراهاني چون آناتوا و اقاي پدرام و اكبرآقا و بقيه دوستان )

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

نروند اهل نظر از پی نابینایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: اکبر, pedram, anattawa

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10133

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
همراهان گرامي درود بر شما
اين مطلب را از سايت « باشگاه انديشه » برايتان مي گذارم.فقط جهت مطالعه. فكر مي كنم خواندنش خالي از لطف نيست.
خیال و رمز
از نظر ابن عربی «هستی، سراسرش خیال اندر خیال است»(68) یعنی «غیر از ذات حق، همه چیز در مقام استحاله است خواه سریع و خواه بطیء»(69). هیچ چیزی را نمی‌توان یافت که دارای ثبات و سکون باشد و همواره از حالی به حال دگر متبدل و متغیر نشود. این نحوه از وجودشناسی در عرفان شیخ اکبر معرفت شناسی خاصی در پی دارد. وقتی وجود، همواره در حال تغییر و تبدل است، معرفت ما در صورتی اصابت به واقع می‌کند و منطبق با آن می‌شود که از کاروان در حال حرکت هستی عقب نماند و با تحول و تطور دائم با آن هماهنگ شود. از این‌رو در عرفان ابن عربی مرکز ادراک و پایگاه معرفت از عقل به قلب منتقل می‌گردد، زیرا عقل، بسته و محدود و گرفتار الفاظ است اما قلب دائماً در حال تقلب و دگرگونی و تپش است.(70) از آن سو نام معرفتی که حاصل می‌شود «حکمت» است زیرا «حکمت، علم به حقایق اشیا می‌باشد چنانکه هستند»(71) و «علم آن چیزی است که فی نفسه نور است و چیزهای دیگر را روشن می‌کند»(72) همان‌گونه که ذکر شد، حقایق همة اشیا در عالم هستی در حال تحول و تبدل است و تنها در پرتو علم حقیقی و راستین که همان حکمت باشد، می‌توان به حقایق متحول اشیا دست یافت و ابزار دست یافتن به این حقایق، قوه خیال است زیرا «حقیقت خیال عبارتست از تبدل در هر حال و ظهور در هر صورت».(73)
تنها وجودی که فی ذاته ثابت و محقق و غنی است و هیچ گونه تبدل و تغیری در او راه ندارد، عین و ذات حق تعالی است.(74) از ذات حق تعالی که فرود آییم، از مرتبة اسماء و صفات خداوند گرفته تا پایین‌ترین مرتبة هستی، همه چیز «خیال حائل و ظل زائل»(75) است.
هیچ کونی در دنیا و آخرت و برزخ میان آن دو و هیچ روحی و نفسی در حالت واحد باقی نمی‌ماند. بل همواره و همیشه از یک صورت به صورتی دیگر در می‌آید و خیال، چیزی جز این نیست و معقولیت خیال دقیقاً و عیناً به همین معنی است.(76)
بنابراین، حق مطلق، ذات حق تعالی است «و حق متخیل، هر آن چیزی است که غیر اوست»(77) لازمة غنا و ثبات ذاتی حق، احدیت ذاتی است و هیچ‌گونه کثرتی در آن، متصور نیست اما لازمة صورت حق تعالی یعنی صفات(78) او که حق متخیل است و عالم را پدید آورده و یکپارچه تبدل و تحول می‌باشد، کثرت است.
وقوف با احدیت، شأن موحدانی است که از خلق محجوبند؛ ایشان مظاهر حق‌اند، چرا که مستهلک از حق‌اند زیرا جز خلق را نمی‌بینند. از این دو مقام،‌ برتر، مقام کاملانی است که حق را در همة مظاهرش حتی در حقیرترین اشیا مشاهده می‌کنند. پس حق را با خلق، وحدت را با کثرت و بالعکس می‌بینند.(79)
بدین ترتیب آدمی برای تقرب به حقیقت، راهی جز این ندارد که بکوشد در هر گام، از محجوبیت به درآید، پرده‌ها را بدرد و از لابلای حجاب کثرات، کوره راهی به سوی وحدت یابد. خروج از فراز و نشیب عالم کثرات و تبدل و تقرب به حقیقت یعنی ذات حق تعالی که عین وحدت و ثبات است، اوج هنرمندی آدمیزاده است. هرگونه ساختن، صنعت و خلاقیت هنری اگر در این مسیر قرار گیرد، می‌توان بر آن نام «اثر هنری» نهاد. اما اگر آدمی را به توغل و فرو رفتن در کثرات بکشاند و موجب غفلت او از غربت خویش در وادی کثرت‌ها و محجوبیت از حق گردد و نهایتاً فراموش کند که خانة خود را گم کرده است، این‌گونه ساخته‌ها و صنایع حتی اگر جاذبه‌های بسیار داشته باشند، ممکن است به ظاهر آثار هنری به شمار آیند اما تجلیگاه آمال شیطانی و هواهای نفسانی است و آدمیزاه را سرانجام به اعراض از خدا که زیبایی محض است، می‌کشاند و وادی غربت و دربه‌دری را برای او، خانة امن و امان جلوه می‌دهد. اکنون جای این پرسش وجود دارد که: اگر از نظر ابن عربی سراسر عالم هستی خیال اندر خیال است، پس آیا می‌توان گفت که در عالم هستی، هیچ واقعیتی وجود ندارد و همه چیز پندار محض است؟
پاسخ این پرسش را با شعری شروع می‌کنیم که قیصری، در شرح «فصّ یوسفی» از قول ابن عربی می‌آورد:
«انما الکون خیال و هو حق فی الحقیقه
کل من یفهم هذا حاز اسرار الطریقه»

(هستی یکپارچه خیال است و آن، در حقیقت حق است. هر کس این نکته را دریابد به اسرار طریقت دست یافته است).
همة سخن در این است که وقتی ابن عربی سراسر هستی را خیال می‌داند، هرگز در پی نفی واقع نیست بل می‌خواهد رسالت عظیمی را که بر عهدة خویش احساس می‌کند به زیباترین وجه به انجام رساند. یعنی با خیال دانستن کل عالم، می‌خواهد راه و رسم خروج از خواب و خیال را به ما نشان دهد و اسرار طریقت را باز گوید. بدین منظور و برای اینکه بتواند این امر مهم را برای ما بیان کند به روایتی که از قول پیامبر – صلوات الله علیه – نقل شده است متوسل می‌شود. در آن روایت پیامبر – صلوات الله علیه – می‌فرماید: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا»(80)(مردم در خوابند. هرگاه بمیرند بیدار می‌شوند). یعنی در عالم خواب، صورت‌هایی را می‌بینیم که با صورت‌های دنیای بیداری منطبق نیست. صورت‌های عالم خواب، رمزها و نمادهایی است که باید تأویل شود تا برای ما معنایی محصل داشته باشد. از این رو رؤیاهای خود را نزد معبر می‌بریم. معبر کسی است که «از این صورتی که شخص در خواب دیده است عبور می‌کند و اگر درست تعبیر کند، به آن صورتی که می‌رود که واقعیت آن است {یعنی در عالم بیداری قابل فهم است} مانند ظهور علم در صورت شیر. در نتیجه معبر، در تأویل خود صورت شیر را {که شخص در خواب دیده است} به صورت علم می‌برد».(81)
بدین سان از نظر ابن عربی تعبیر خواب یعنی عبور از صورتی که در خواب ظاهر شده است به صورتی که در عالم بیداری معادل ان است و «تأویل یعنی مآل صورت‌های ظاهر شده در رؤیا را پیدا کردن».(82) بنابراین دنیای رؤیا، دنیای رمز و نماد است و برای فهم معنای رؤیا باید مآل نمادهای رؤیایی را پیدا کرد. اکنون ابن عربی در ذیل روایت مذکور چنین می‌گوید: «هرچه را در این دنیا ادراک می‌کنید، همان ادراک شخص خوابیده است، بل {دقیقاً} ادراکی است که در خواب صورت می‌بندد، و آن خیال است. بدون تردید همة مردم در برزخ میان این دنیا و دار آخرت که مقام خیال است قرار دارند.»(83)
در نتیجه عالم واقع یعنی دنیایی که مردم در آن زندگی می‌کنند، تبدیل می‌شود به شبکه‌ای پیچیده از نمادها که باید برای فهم آنها، مآل هر نمادی را پیدا کرد. هر چیزی در این عالم نمایندة یک حقیقت است که در باطن آن قرار دارد. ایزوتسو در این باره چنین می‌نویسد:
ابن عربی با ذکر این حدیث شهیر که مردم در خوابند و چون بمیرند برمی‌خیزند می‌گوید که پیامبر می‌خواسته تا توجه مردم را به این نکته جلب کند که آنچه را انسان در این دنیا ادراک می‌کند به مثابة رؤیاست. چنانکه انسان در خواب، رؤیا می‌بیند و باید این رؤیا تأویل شود.(84)
همان‌گونه که صورت‌های رؤیایی، شکلی تخیلی از واقع است و نه خود واقع و برای رسیدن به واقع باید آن صورت ظاهر شده در خواب تأویل شود و به مآل خود خود باز گردد، صورت‌های ظاهر شده در این دنیا نیز باطن و مآلی دارد که باید به آنجا ره یافت. آنجا، جهان بواطن و حقایق است و تمام تلاش ابن عربی این است که آن جهان را برای ما توصیف کند.
توصیف آن جهان خارق‌العاده و توضیح ترکیب وجودی متافیزیکی آن مهم‌ترین رسالت ابن عربی است.(85)
نکته‌ای که بسیار حایز اهمیت است و ذکر آن در اینجا لازم، این است که اولاً- چنانکه ذکر شد – معرفت خیالی نیازمند تأویل است و باید از ظاهر اشیا و امور عبور کنیم و به باطن آنها برویم. ثانیاً قوه خیال این قدرت را دارد که هر صورتی را خلق کند و بیافریند و به قول ابن عربی «حضرت خیال، هر صورتی را انشا می‌کند»(86). ثالثاً خداوند این قدرت را به شیطان داده است که در حضرت خیال نفوذ کند و بر آن تسلط داشته باشد.(87) بنابراین باید کاملاً بهوش و مراقب بود که گرفتار التباس و اشتباه نشویم و آنچه را شیطان به ما عرصه می‌کند و مشابه کشف است به جای کشف نگیریم.(88) تنها راه در امان بودن از این التباس و اشتباه آن است که خیال را تابع «قلب» خویش کنیم که محل نزول حکمت‌هاست.
از نظر ابن عربی نفس، برزخ میان روح و جسم است. اکنون اگر خیال قوه‌ای از قوای نفس است، پس آن هم در برزخ میان قلب و حس قرار دارد. «اگر تسلیم داده‌های حسی شود، خیال عامة مردم است و اگر تابع داده‌های قلب گردد، خیال عارفانی خواهد بود که حقایق امور را ادراک می‌کنند(89)».
دکتر ابوزید دربارة رابطة قلب و خیال چنین می‌گوید:
رابطة خیال و قلب، موازی رابطة ظاهر و باطن است. خیال، از یک سو موازی وجود ظاهر است و از سوی دیگر موازی ظاهر انسان است. قلب، باطن انسان است و از جانب دیگر جایگاه روح الاهی در اوست. رابطة ظاهر با باطن و خیال با قلب بر اساس انفصال نیست، زیرا ظاهر و خیال ابزار و معبری است برای وصول به باطن و قلب و نمی‌توان به باطن رسید مگر از طریق ظاهر. از همین جاست که اهمیت خیال انسانی آشکار می‌شود چرا که خیال، ابزاری است که می‌تواند از ظاهر حسی و وجودی «عبور» کند و قلب، ابزاری است که می‌تواند «تأویل» کند عبور و تأویل دو مقصد جدای از هم نیستند، بل دو وسیله‌اند برای غایتی واحد که همان معرفت تام و صحیح است.(90)
هانری کربن نیز برای امکان تأویل و وصول به باطن، بر تبعیت خیال از قلب تأکید می‌کند و چنین می‌گوید:
وجود خیالی نیازمند آن است که از صورت‌های ظاهری خود بگذرد و خیال انسانی قدرت این عبور را دارد پس آنگاه که خدا بر قلب تجلی می‌کند و انسان به روح باطنی خود که محل آن قلب است می‌رسد، می‌تواند این وجود خیالی را تأویل کند و حقیقت باطنی آن را دریابد.(91)

قسمت دوم: همت
قوة خیال این قدرت را دارد که صورت چیزی را که در دنیای محسوس وجود ندارد یا نزد او حاضر نیست در قلمرو خود بیافریند.(92)
مانند کسی که صورت محبوب غایبش را به گونه‌ای قوی تخیل می‌کند و آن را در خیال خود حاضر می‌نماید و به مشاهده‌اش می‌نشیند.
این قوه در اختیار همة انسانها قرار دارد و هرکس، چه عارف به حقایق باشد و چه از عامه مردم باشد(94)، می‌تواند از این قوه استفاده کند. بنابراین خلاقیت و آفرینشگری قوة خیال دو ویژگی دارد: یکی اینکه در محدودة خیال انجام می‌گیرد و نمی‌تواند چیزی را در دنیای واقع خلق کند. دیگر اینکه اختصاص به دسته‌ای خاص از انسان‌ها ندارد و همه می‌توانند از خلاقیت آن، بهره‌مند باشند.
نیروی دیگری در انسان وجود دارد به نام «همت» که اگر چه جایگاه آن درخیال است(95) اما برخلاف خیال، اولاً می‌تواند در بیرون از قلمرو خیال یعنی در «اعیان خارجی»(96) چیزی را بیافریند و ثانیاً همگان از این نیرو برخوردار نیستند(97) بل اختصاص به «عارف» دارد.
«مراد از عارف در اینجا شخص کاملی است که در «وجود» تصرف می‌کند، نه آن کسی که حقایق و صور‌ آنها را می‌داند اما تصرف ندارد»(98) همت، قوه‌ای الاهی است که در قلب انسان کامل جای دارد و مراد از انسان کامل در اینجا، انسان کامل در قوس صعود و نیم دایره معرفت است.(99)
این قوه خلاقة خیالی که نزد عارف می‌باشد، همان چیزی است که ابن عربی نام «همت» را بر آن اطلاق می‌کند و مرادش نیرویی الاهی است که در قلب انسان کامل قرار دارد».(100)

ادامه دارد ...
تاریخ انتشار در سایت: ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۲/۰۳
به نقل از: کتاب حکمت و هنر در عرفان ابن عربی، نوشته نصرالله حکمت، انتشارات فرهنگستان هنر
نقش ها
نویسنده : نصرالله حکمت
مطالب
سفر عارفانه(2)
عناوین
/ اخلاق، عرفان و روان / روان شناسی / اراده
/ اخلاق، عرفان و روان / عرفان / عرفان اسلامی
/ فلسفه و حکمت / خیال
رسته: 2

پاينده باشيد.
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: اکبر, anattawa

باسخ‌به: گفتگوی همراهان 9 سال, 10 ماه قبل، #10134

  • آريا
  • غایب
  • Platinum Boarder
  • ازاد زندگي كن ، سربلند بمير
  • تعدادِ ارسال‌ها: 512
  • کارما (امتیازِ ویژه): 5
استاد عصار گرامي.درودبر شما.حال كه گرفتاريهاي زندگي اندكي شما را از ما دور كرده ، قطعه شعري از اقاي «‌ بهراميان » را براي شما مي گذارم تا بدانيد هميشه به ياد شما هستيم.
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ

من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ

دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست

پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ

از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟

گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!

با منــی از همــه ی همهمه هـــــا دور ولـی

قسمتم از تو، از این شهر پر از همهمه هیچ

خوابـــم، از وهم شب و سایه به خود می پیچم

چیست سهم تو از این خواب پر از واهمه؟ هیچ

من ِ محکوم ِ به من ، داد بـــه کــــــــــوه آوردم

هیچ... جز هیچ... نه... نشنیدم از محکمه هیچ

دم رفتن همه از بغض زمین می گویند

از تـــو اما نشَنیدیم در آن دمدمه هیچ

هیچ یعنی من ِ از حسرت رویت دلتنگ

منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ

اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ

دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ

بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک

هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ

هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض

هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ

"بنشین بر لب جــوی و گذر عمـــــر ببین"

ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ

زندگی، یک شبِ بـی شادیِ یکسر کابوس

کاش برخیزم از این خوابِ سراسر غمِ هیچ
پاينده باشيد
گنگ خواب ديده
تشکر کننده گان: Assar, اکبر, anattawa
این صفحه در: 0.59 ثانیه ایجاد شده است