با درود بر استاد بزرگ جليل زاده عزيزو استاد گرامي جناب عطارو ديگر همراهان نيك انديش
و همچنين پدرام عزيز، درود بر شما
بخش اوِل پاسخ به سؤال همراه پدرام
من پاسخگويي به كامنتها و سؤالالت شما را با يك مطلب شروع مي كنم كه در نظر خودم بسيار مهم بوده و فكر ميكنم عدم وجود آن در زندگي ما يك نقص بزرگ به حساب مي آيد.
اين مطلب مهم « شناخت » است.
ما اگر در رابطه با هر مسئله اي به اندازه كافي در باره آن شناخت داشته باشيم و در برابر آن شناخت بدون هيچ تعصبي سر تسليم فرود بياوريم آنوقت همه چي حل مي شود و ديگر هيچ مشكلي نيست كه در دنيا نتوان آن را با تدبيرحل كرد . ديگر هيچ جنگ و دعوا و مرافعه اي پيش نخواهد آمد. هر چند كه اين يك ارزوي محال است اما روياي شيريني است.
من قبلا و در مباحثي كه در زمينه ذن بود به اين موضوع پرداخته ام. اما متاسفانه نمي دانم چرا اكثر دوستان استقبالي از اين مسائل نمي كنند. در حالي كه اصل مطلب همين است. يك نفرخودش را مي كشد تا بداند كه ايا بين يارومه و استاد اوياما مبارزه اي صورت گرفته است يا خير؟ اما علاقه اي به اين ندارد كه در باره همان سبكي كه كار مي كند اطلاعات لازم را كسب كند و اين باعث تاسف است. اما بنده اين مطاللب را بعنوان يادگار در اينجا مي گذارم شايد به درد يك نفر بخورد. در ان زمان مطمئنا من نيستم اما انديشه من باقي است. همانطور كه ما انديشه يارومه را دنبال مي كنيم.
بله دوست من ، شناخت مهمترين مسئله در زندگي ماست و همه جا هم بكار مي ايد.از شناخت مارك يك كفش كه بدانيم اصل يا بدل است كه زمان خريد كلاه سرما نرود گرفته تا شناخت فلسفي.
شناخت معني خيلي ساده اي دارد و آن دانستن حقيقت است. حقيقت در باره هر چيز، نه آن مطلبي كه ما دوست داريم ان را حقيقت بپنداريم و يا روياي خود را در قالب حقيقت بيان كنيم.
مثلا يك نفرمي شنود كه يارومه گفته شاتلبند قهوه اي با نگاه كردن به مار بايد آن را خشك كند؟
خوب ، در در جه اول اين يك مطلب خام است. مثل يك داده خام آماري، و تا در باره ان تحقيق نشود صحت و سقم آن مشخص نخواهد شد.
پس ما سؤال مي كنيم چه كسي اين صحبت را كرده است؟ مي گويند: يارومه، حال اگر اثبات شود يارومه چنين حرفي زده بنده از وي سوال مي كنم: شما شالبند سرخ هستيد ، پس يك مار را روبروي چشمان ما خشك كنيد.
پدرام گرامي، همراهان عزيز، توجه داشته باشيد، هر پرسشي كه در باره هر چيزي مطرح مي شود يك پاسخ حقيقي بيشتر ندارد. ما بايد دنبال آن پاسخ باشيم.
پس در اينجا مشخص مي شود كه اولين شرط براي يك نفر كه بخواهد در يك بحث علمي شركت كند اين است كه بايد حقيقت طلب باشد. يعني دنبال شناخت واقعي باشد.پس نمي تواند متعصب باشد.زيرا تعصب انسان را كور ميكند و اين موضوع يك مسئله عملي و قابل اثبات است.
توضيح، تعصب يا هر عامل ديگر مثل « عشق » كه باعث كوري ذهن انسان مي شود به اين شكل است كه علاقه يا اعتقاد انسان روي هر مطلبي ايجاد تمركز فكر روي آن موضوع مي كند و تمركز فكر هم باعث مي شود تا تمام حواس شخص روي آن مطلب جمع مي شود و بهمين دليل شخص نمي تواند عيب و ايراد يك مطلب را بفهمد. مثلا شخصي عاشق يك فرد ديگر مي شود، حال بخاطر يك مسئله كه در نظر وي خيلي مهم جلوه مي كند. آن موضوع مي تواند زيبايي خيلي زياد آن شخص باشد. همين عامل باعث مي شود تا فرد عاشق عيب هاي معشوق را نبيند و تشخيص ندهد. اما همينكه وي به آن فرد رسيد و ازدواج صورت گرفت و كاميابي بعمل آمد، تمركز فكر از بين مي رود و عاشق تازه متوجه عيوب معشوق مي شود.و بعد از آن است كه دعواها شروع مي شود.
بيشتر مشكلات عالم اينطوري شكل مي گيرد . درحالي كه اگر ما از شناخت خوبي بهره مند باشيم هرگز دچار اين مسائل نمي شويم.
نقطه ضعف بزرگ همه ما اين است كه وقتي مطلبي را مي دانيم چنان روي آن چنبره مي زنيم كه انگار آن مطلب از ابتداي تولد با ما بوده و ما طوري نسبت به آن تعصب بخرج مي دهيم كه انگار تمام حيثيت ما به آن مطلب وابسته است. بهمين دليل طاقت هيچگونه اعتراض و نقد سازنده را نداريم و در مقابل هر موضوعي چنان واكنش نشان مي دهيم كه انگار اگر آن موضوع را از ما بگيرند تمام حيثيت ما را از ما گرفته اند و شخصيت ما لكه دار شده است.
مثلا اگر شما بحث يك شيعه با يك سني را ديده باشيد حتما مشاهده كرده ايد كه دو طرف چنان از شخصيتهاي مورد قبول خود دفاع مي كنند و بخاطر آن حاضرند آدم بكشند. در حالي كه اين موضوع اشتباه است. در يك بحث علمي داشتن تعصب مثل يك سم قاتل است.
نتيجه : در اين نوشتار مسئله شناخت حقيقي و حق طلبي را مطرح كرديم و رو ياين موضوع تأكيد داشتيم كه بعد از شناخت حق بايد در مقابل آن تسليم شويم. كسي كه حق را بشناسد و در مقابل آن تسليم نشود لجاجتش نشانه حماقت است.
مثلا در همين موضوع افراد مدعي جانشيني و غيره، يك حقيقت وجود دارد و آن اين است كه استاد جليل زاده شاگرد ارشد يارومه در ارائه تكنيكهاي توا بوده و تا به امروز هم هيچكس يك كلمه از جانب يارومه بيان نكرده كه ايشان اعتماد خود نسبت به استاد جليل زاده را از دست داده اند.و وي هعم تا به امرو ز به ارمانهاي استاد و مرادش خيانت نكرده است. پس خود بخود مي شود مورد اعتماد ترين فرد بعد از يارومه، بنابراين نتيجه عقلي اين بحث اين مي شود كه مدرك راهداني افراد زماني ارزش دارد كه به تأئيد يارومه يا شاگردارشدش برسد.اين مطلب مي شود يك شناخت حقيقي و بدون تعصب. حال استاد جليل زاده سر بنده را هم ببرد من از حرف خودم برنمي گردم. ايشان چه بخواهد و چه نخواهد جانشين يارومه است. به همان دليلي كه عرض كردم. وگرنه چرا اينقدر اصرار دارند راه يارومه را بهمان شكل سابق ادامه بدهند؟
ببينيد دوستان و حتي استادان گرامي، اين يك حقيقت است. ما بايد حقيقت را بيان كنيم و حق را بشناسيم و دربرابرآن سر تسليم فرودبياوريم. اگر كسي فكر مي كند من اشتباه مي كنم با دليل بنده را قانع كند.
حال اگر كسي ( امثال سلامي و دهقانيان و بروجني و بالايي و غيره ... ) مي خواهد خودش را به كوچه علي چپ بزند آن امر ديگري است. حتي خود استاد جليل زاده هم نمي تواند منكر اين موضوع بشوند.زيراهمين الان هم عملا دارند نقش جانشين يارومه را ايفا مي كنند.( لبته لازم به توضيح است كه من نمي خواهم مسئله جانشيني را پيش بكشم چون يكبار استاد جليل زاده بدجوري گوش ما را پيچاندند.من فقط اين اصطلاح را بكار بردم. منظورم فقط بيان يك موضوع شناختي بود يعني شناختن يك حق و تسليم بودن در مقابل آن. حال هر كس كه مدعي است حق پرست است در مقابل اين حق سر تسليم فرود بياورد).
بقيه مطلب در كامنت بعدي. چون مي دانم تا همن جاش هم داد همراه آناتوا در آمده است.