دوست گرامی آقای مهدی اصلا موضوع حمله ای در کار نبود. یعنی با وجود یارومه کسی جرات چنین فکری هم به سرش نمی زد.حتی زمانی هم که خواستند دانشکده را از ما بگیرند، زمانی بود که اطمینان داشتند که یارومه آنجا نیست.
داستان باشگاه نظام آباد شرحش به این شکل است که، ما، یعنی یارومه بعد از بدست گرفتن تدریس کونگ فو توآ در دانشکده افسری یا بهتر بگویم کل ارتش و بیرون کردن کاراته از ارتش و جایگزین کردن کونگ فو بجای آن. آقای وارسته و کاراته روز بروز در حالت ضعیفی قرار میگرفت.
بعد از این جریان یارومه شروع به وسعت دادن کونگ فو در دانشگاه تهران کرد که حتما عکسهای مراسم آنرا دیده اید. (من در زیر یک عکس ذنای از آن مراسم که تا بحال ندیده اید میگذارم). این مسئله برای کلاس کاراته و استاد آنها در دانشگاه تهران گران آمد. طوریکه درخواست مبارزه کردند و یارومه روزی را تعیین کرد که بهترین های آقایان بیایند به نظام آباد.
اتفاقا در آن روز من در سالن پائین کلاس داشتم و یارومه در سالن بالا. این آقایان از یارومه اجازه خواستند که لباس عوض کنند و یونیفرم بپوشند و چون رختکن نزدیک سالن پائین بود آمدند به سمت کلاس من. بعد از تعویض چون انتهای کلاس من خالی بود، اینها آمدند داخل برای گرم کردن خودشان. من با دیدن آنها که لباس کاراته داشتند فریاد زدم اینجا کلاس کونگ فوست و از سالن بیرونشان کردم. این آقایان مجبور شدند در حیاط باشگاه منتظر باشند تا هر دو کلاس بپایان برسد.
بعد از اتمام کلاسها یارومه آنها را دعوت کرد به سالن بالا. آقایان آمدند داخل و یارومه درها را قفل کرد. حالا داخل سالن شش هفت نفر با لباس کاراته و یارومه باتفاق آقایان فیروز و هوشنگ حبیب پور، حسین داداشی، علی قاری حقیقت و من بودیم. استاد آنها خیلی با احترام درخواست مبارزه کردند و خواستند که با یارومه مبارزه کنند. علی قاری حقیقت پرید وسط اوتایمی گفت اول با من. من بلافاصله از یارومه خواستم که علی را بیاره بیرون و اجازه بده تا من برم داخل اوتایمی. اما استاد آقای داداشی را انتخاب کرد. قرار بر این شد که دو نفر مبارز چند لحظه نرمش کنند تا بدنشان گرم شود. آقای داداشی اقدام به گرم کردن خودش کرد, در حین نرمش شروع به بدنسازی هم کردند، طوریکه خودشو محکم به زمین میزد. در چند لحظه چهره داداشی عوض شد، چشمها و صورتش سرخ شده بود و یک حالت غیر عادی گرفته بود. (فراموش نکنید که آقای داداشی قبلا کار فیلم و هنرپیشگی کرده). کاراته کارها وقتی این حالت ها را دیدند، همگی جا زدند و گفتند ما نظرمون تغییر کرد، نمی خواهیم مبارزه کنیم. و کاسه کوزه شون را جمع کردند و رفتند. کل ماجرا این بود.