حقايقي در باره مصطفي دهقانيان
سلام، با درود به استاد جليل زاده و بقيه همراهان
من در اين صفحه مطالبي در رابطه با مصطفي دهقانيان خواندم و شايد ديگر وقت آن گذشته باشه كه در اين رابطه صحبتي بشه، اما باز شايد براي همراهي كه تازه به اين جمع ملحق ميشه و هيچ شناختي از اين شخص نداره كمك كنه كه افرادي مثل اين آدم را بهتر بشناسه.البته مطلب من طولانيه و ممكنه باعث خستگي دوستان بشه اما به خواندنش مي ارزه و بنده مدارك براي اثبات حرفم دارم كه اگر اين آقا خواست رد كنه با مدرك با ايشان روبرو مي شويم.
من در جايي ديگر عرض كردم كه شروع جدي كونگ فوتواي بنده در باشگاه مرحوم حسين امير اعظمي از شاگردان ارشد مصطفي دهقانيان بود.زيرا كه باشگاه ما را دروستاي محل سكونت ما به حكم تربيت بدني تعطيل كردند. اما چون مرحوم حسين اميراعظمي در سپاه و كميته كرج و حصارك كونگ فوياد مي داد بهمين دليل باشگاه وي در حصارك تعطيل نشده بود و از صبح زود( ساعت 4 صبح تا 11 شب فعال بود). بنده نيز به همراه ده بيست نفراز بچه محلهاي خودمان اونجا تمرين مي كرديم و مصطفي دهقانيان گاهي براي سركشي به اونجا مي اومد و تكنيك مي داد و با بچه ها مبارزه كار مي كرد.چون باشگاه هاي زنجيره اي داشت كه زير نظر او بود و آرمشان هم اژدهايي بود كه از فيلم بروسلي تقليد كرده بود.
در ابتداي كار به ما گفته بودند كه ايشون شاگرد ارشد يارومه و شال بند سبز هستند،بعد ما ديديم عكسهاي ايشون دو نوعه، در يكي شال سبز خط سفيد بسته اند و در يكي شال كامل. وقتي سؤال كرديم چرا اينطوريه، گفتند بخاطر اينكه اختلاف بين كونگ فو كارا پيش نياد و استاد دشمن زياد داره و به اوحسودي مي كنند بخاطر نبوغش و بقيه مسائل ديگه، بهمين دليل استاد شال سبز خط سفيد يا گيتك مي بنده.
اما يكدفعه اتفاق جالبي افتاد و ما در يك برنامه كوهستاني ديديم كه ايشان شال مشكي بسته. تصور بكنيد اين موضوع در اواخرسال 61 يا تابستان همان سال بود اگر اشتباه نكنم.بعد وقتي بنده با تعجب از مرحوم اميراعظمي سؤال كردم ايشون با خنده گفت : اون شال سياه نبود، سبز چرك بود چون كهنه شده رنگش به سياهي مي زنه.يعني بنده كه يك نوجوان سالم بودم و چشمهايم ايرادي نداشت همراه با 40 -50 نفرديگه همگي رنگ سبز را سياه ديده بوديم.حالا اين بماند . مشكل اصلي ما كه آبروريزي بود قضيه تكنيك دادن بود. هر هفته اقايان به تهران مي رفتند و يا از ترس بقيه راهدانان تكنيكها را عوض مي كردند و نتيجه اين شد كه ما شروع آناتوآ را به ده نوع ياد گرفتيم.
حتي تكنيك خود دهقانيان با شاگردش اميراعظمي و ديگر شاگرد ارشدش كه همه از او حساب مي بردند به نام رسول ابراهيمي فرق مي كرد.
خوب به ياد دارم يكبار كه داشتيم آتادو تمرين مي كرديم واميراعظمي در كلاس حضور نداشت رسول ابراهيمي وارد شد و ما به او احترام گذاشتيم. سپس تكنيكهاي ما را ديد و گفت كي اين تكنيكها را به شما ياد داده؟ ما هم گفتيم آقاي اميراعظمي و استاد دهقانيان. با عصبانيت گفت اينها اشتباهه، ما در آتادو چنين تكنيكهايي نداريم. درست درهمين لحظه امير اعظمي وارد شدوبا رسول احوالپرسي كرد. ما به ايشان گفتيم آقا رسول تكنيكها را عوض كرده، اونم قرمز شد و گفت همينطوركه آقا رسول مي گه اجرا كنيد. يعني حتي تكنيك استاد خودشان را هم قبول نداشتند.حال حدس بزنيد چند سال ما با اين بدبختي كار مي كرديم چون دسترسي به استاد قابل اطميناني نداشتيم.
مطلب در باره اين شخص و شاگردانش زياده و بخدا قسم در اين چند سال بنده شاهد رفتارهايي از اينها حتي در باره خودشان بودم كه براي يك كونگ فوكار باور كردني نيست كه يك راهدان كونگ فو حتي پشت سر ارشد ترين شاگردان خودش چه حرفهاي بدي مي زد و وقتي جلوي او مي رسيد مي گفت ايشون قهرمان كونگ فو و يه ضربه مشتش به هر كدوم از شماها بخوره مي ميريد.( حرفهاي دهقانيان در تعريف ازامير اعظمي و رسول ابراهيمي ).
حتي وقتي مراسم مي گذاشتند توي چوبها را با مته سوراخ مي كردند كه حتما بشكنه و دهقانيان خودش يخ را با اره مي بريد تا موقع بن كن با سر يا با آرنج حتما بشكنه.تمام سنگها را از قرنيز خيس ساختماني تهيه مي كردند كه حتي موقع حمل مي شكستند و بعد با اونها مراسم انجام مي دادند. اين اقا پوستر چاپ كرده بود كه چشم سوم زيرنظر راهبان مصطفي دهقانيان، اما ما مي دانستيم كه چگونه با چشم بسته با شمشيرهندوانه و خيار را مي برد.چون از نزديك كلك ايشان راديده بوديم
از اينهمه حقه بازي خسته شديم اما از چاله در آمديم و به چاه صراف نيا افتاديم.خدا كند نقل اين خاطرات باعث بشود كه حداقل در شناخت افراد شما دقت كنيد تا بلاهايي كه بر سر بنده و امثال من آمد بر سر شما نيايد كه چند سال از عمر و جواني خودتان را تلف كنيد. موفق باشيد