• Create Account
Welcome To Body & Mind Training Institute Inc
   KUNG FU TO'A 
Learn Kung Fu TO'A from Master Mostafa Jalilzadeh
We Invite You to Participate in Our Weekly Talk Show
If you really WANT it, you have to LOVE it

 

You are here You are here: Forum
Guestِ, Welcome
Username Password: Remember me

گفتگوی همراهان
(1 viewing) (1) Guest

TOPIC: گفتگوی همراهان

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8730

  • Mahdi
  • OFFLINE
  • Fresh Boarder
  • Posts: 14
  • Karma: 0
با سلام و درود خدمت استاد بزگوار
استاد اگر یارومه در ایران بودش باید راس فدراسیون قرار می گرفت ولی وقتی که نیست یعنی چی یعنی که باید شاگرد ارشد یارومه راس فدراسیون باشد شاگرد ارشدیارومه چه کسی هست
استاد جلیل زاده.
استاد شما اقدام کنیر مطمئن باشید هیچ کس نمی تواند چیزی بگوید چون شما شاگرد یارومه بودید و این رو همه می دانند.اگر شما بروید دیگر کسی نمی تونه تکنیکارو عوض کنه و اینجوری یه وحدتی بین توآ کاران ایجاد می شود.
استاد همگی ما پشتیبان شما هستیم چون صادق هستید.
از همگی همراهان خواهش می کنم تا دراین بحث شرکت داشته باشند.
با آرزوی سلامتی برای استاد جلیل زاده
توآ

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8732

  • pedram
  • OFFLINE
  • Platinum Boarder
  • Posts: 330
  • Karma: -1
با درود خدمت استاد و جناب حسین.
جناب حسین این نمونه خوبی است از اینکه باید اخلاق کونگ فو توا جداگانه به تفضیل تعریف و بحث شود نه اینکه ان را با عرفان توا یکی کنیم طبق همان بحثهای گذشته که با شما و اقای امین داشتیم..فکر کنم تو حوضه هم این دو مبحث جدگانه بحث و تدریس میشوند.به هر حال اخلاق کونگ فو چیزی است که از همان ابتدا در کنار تکنیک باید اموزس داده شود .که ا ین با عرفان توا که مراحل بالاتر بالفعل میشود از نظر زمانی متفاوت است.

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8733

  • حسین
  • OFFLINE
  • Platinum Boarder
  • گر به خود آیی به خدایی رسی به خودآ
  • Posts: 374
  • Karma: 0
با سلام بر پدرام عزیز
نخیر برادر همان فرمایش قبلی درست است اخلاق همان عرفان است

اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار می‌رود که با بصیرت درک می­شود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته‌ می‌شود، که با چشم قابل رویت است[1]. بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی، اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کرده‌اند. حکمای گذشته، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی می­دانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان می­دانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار می­شود. از این رو عموما اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نموده­اند.

این مطلب را از اینترنت نقل کردم به فقرات این نوشته دقت فرماید شما غیر از این مطالب در اخلاق کونگ فو آیا تعبیر دیگری دارید بابا اخلاق همان خوی و طبیعت و سرشت اینها معانی لغوی هستند اما در اصطلاح حکما یا فلاسفه یا عرفا همان اصلاح نفس تزکیه به خود رسیدن شناخت نفس تفکر در خود از خود بیرون شدن فانی در حق شدن

بدرود

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8734

  • حسین
  • OFFLINE
  • Platinum Boarder
  • گر به خود آیی به خدایی رسی به خودآ
  • Posts: 374
  • Karma: 0
رابطه عرفان و اخلاق




اولین سؤال در بحث عرفان عملی، به عنوان یک مبحث اخلاقی، این است که فرق میان عرفان و اخلاق چیست؟ آیا این دو یک علم هستند یا با هم تمایز دارند؟ از نگاه استاد بزرگوار شهید مطهری، عرفان و اخلاق یک نقطۀ اشتراک دارند و سه نقطۀ افتراق.

الف) نقطۀ اشتراک

نقطۀ اشتراک عرفان و اخلاق این است که هر دو عملی هستند و پیرامون بایدها و نبایدها بحث می‌کنند. هر دو یک سلسله روشها را مطرح می‌سازند که باید در مسیر خودسازی مورد توجه انسان قرار گیرد. خلاصۀ کلام اینکه موضوع هر دو، تبدیل انسان بالقوه به انسان بالفعل است.

ب) تفاوتهای عرفان و اخلاق

1ـ ارتباط با خدا

عرفان بیشتر پیرامون رابطۀ انسان با خدا بحث می‌کند. اگرچه رابطۀ انسان با خود و با جهان هم در عرفان مطرح است، اما بیشتر، سخن بر سر رابطۀ انسان با خدا است؛ بر خلاف نظامهای اخلاقی غیرمذهبی که در آنها بحث از رابطۀ انسان با خدا ضرورتی ندارد. تنها در نظامهای اخلاقی مذهبی است که موضوع ارتباط انسان با خدا مطرح می‌شود.

2ـ پويايی و سکون

عرفان پویا، اما اخلاق ساکن است. در عرفان سخن از سیر و سلوک است. عارف از نقطه‌ای حرکت می‌کند و به نقطۀ انجام می‌رسد. همان‌گونه که گیاه رشد و نمو می‌يابد، و یا کودک پرورش پیدا می‌کند و بزرگ می‌شود، عرفان نيز انسان را بر اساس برنامۀ خاصی رشد می‌دهد و به مقصد والای انسانیت می‌رساند، اما در اخلاق، سخن از یک سلسله فضایل است. انسان باید فضیلت ایثار، صداقت، راستی، درستی، عدالت، عفت، احسان، حیا، انصاف و مانند اینها را در خویش ایجاد کند. در کلام شهيد مطهری، از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه‌ای است که باید با یک سلسله زیورها آرایش‌ يابد. صفات خوب زیورهای خانۀ دل انسان است و صفات بد، نشانه‌های زشتی در وجود او است. جان انسان باید از نشانه‌های زشتی پاک شود تا زیورها به جان او بنشيند. بنابراین، علم عرفان پویا است و انسان را از نقطۀ مبدأ حرکت می‌‌دهد و به نقطۀ انجام، که مقصد عارف و سالک است، می‌رساند. اما در اخلاق صحبت از حرکت و پویایی نیست، بلکه سخن از آراستن جان به زیورها و فضایل اخلاقی و دور کردن رذایل اخلاقی از جان است. در نتيجه عناصر روحی و اخلاقی در عرفان، پویا و متحرک و در اخلاق، ساکن هستند.

3ـ قابليت درک

عناصر اخلاقی و روحی به یک سلسله معانی و مفاهیم محدود هستند. این مفاهیم برای همۀ مردم یا برای بیشتر آنها درک‌کردنی است. اما در عرفان مفاهیم و معارفی مطرح است که در بیشتر موارد برای مردم نا آشنا است و تنها سالک آنها را درک می‌کند. در عالم عرفان یک سلسله حالاتی به سالک دست می‌دهد که به آنها واردات قلبی گفته می‌شود و کسی نمی‌تواند از حالات و احوال دیگری اطلاع پیدا کند. در واقع این واردات قلبی به سالک انحصار دارد و تجربۀ شخصی، معنوی و باطنی او است.

بنابراین، از نظر شهید مطهری میان اخلاق و عرفان سه تفاوت وجود دارد:
1ـ در عرفان، بحث در زمینۀ رابطۀ انسان با خدا است، در حالی‌ که اين موضوع در علم اخلاق ضروری نيست.
2ـ عرفان پویا، اما اخلاق ساکن است.
3ـ حالات عرفانی منحصر به عارف و سالک است، اما مفاهیم اخلاقی برای همۀ مردم قابل فهم و درک است.

دیگر تفاوتها

به باور برخی پژوهشگران تفاوت عرفان و اخلاق در شناخت‌شناسی است؛ بدین‌سان که عرفان با ایجاد نورانیت قلبی انسان را با خدا و حقایق هستی آشنا می‌کند و به انسان امکان شناخت حضوری می‌دهد؛ اما روش اخلاق، روش استدلالی و قیاسی است.


با این تفاصیل بله حق با شماست که اخلاق همان بایدها و نبایدها است ولی عرفان همان سلوک پس باید بحثتان را به این شکل ادامه داد که چه چیزیهایی باید در اخلاق کونگ فو توا باشد یعنی بایدها که اولین مرحله است که اگر اخلاقیات در کونگ فو توا مشخص شد که این بایدها راستی درستی کردار خوب پندار خوب و همین حسن و قبح عقلی که عقل یک صفت را حسن میداند و یکی را قبیح میداند را برسی کرد که بگویم تواکاران باید این حسنات را داشته باشند مثلا تکبر نداشته باشند غرور نداشته باشند متواضع باشند(بایدها و نبایدها) بعد اینکه بعد از شناخت تازه بیاد ره عرفان رابگیره برای تقریب مثال مثلا اول وضو داشته باشه خوب حالا بیاد نماز بخونه بله با این فرمایش شما عرفان میشه مرحله دوم اما فک کنم این مباحث نظری استاد یارومه بعد از فراغ از این مباحث درصدد بیان شناخت نفس هستند شما ملاحظه بفرماید گر به خود آیی یعنی شناخت نفس یعنی بعد از اینکه همراه را فارغ از این مسائل دانسته فارغ از این بایدها و نبایدها دانسته انوقت فرموده بکوش تا به خود آیی نفرموده بکوش تا رزائل و قبایح را بشناسی فرموده سیر پیدا کن از خود رها شو به حق وصل شو فک کنم مطلب واضح شد پس مشکل را در رابطه با آقایان میفرمایند این نمونه است این برمیگرده به شخصیت خودمان و برداشتهایی که از خلقیات و افعال دیگران داریم نه اینکه آقایان تذکر میدهند چون بایدها و نبایدها را نمی شناسند بله می دانند درستی خوبه کردار خوب خوبه تکبر بده غرور بده اما در انطباق بر مصادیق دچار اشتباه می شوند حالا شما میفرماید باید به این چیزیها اخلاق گفت یعنی اخلاق تعریف بشه خیر اخلاق تعریف شده در انطباق مصداق اشتباه کردند
ببخشید از اطاله کلام
بدرود

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8735

  • pedram
  • OFFLINE
  • Platinum Boarder
  • Posts: 330
  • Karma: -1
جناب حسین از نظر دینی برایتان شرح میدهم.خوب دقت کنید.
فرق بين عرفان و اخلاق چيست؟
جواب از آيت الله جوادي آملي: اخلاق اين است كه انسان سعي كند آدم خوبي بشود ، زاهد بشود ، اهل بهشت بشود ، عادل بشود ، با تقوا بشود و از طريق فهم همة فضائل نفساني كه در كتاب هاي اخلاق آمده است و عمل به آن ها ، سر انجام يك انسان وارستة به تمام معنا بشود .
امّا در عرفان چنين كسي تازه در پلة اوّل است ، او نمي خواهد آدم خوبي بشود ، آدم خوب شده است . او مي خواهد بهشت را ببيند . آن كجا و اين كجا ! آن يك چيز ديگر است و اين يك چيز ديگر است . اگر كسي همة فضائل را جمع كرد و به درجات عالية تقوا رسيد ، به درجات عالية عدالت رسيد ، و در همة ملكات فاضله ممتاز شد ، شاگرد عرفان است . عرفان معنايش اين نيست كه آدم زحمت بكشد كه آدم خوبي بشود ، عرفان با شهود كار دارد .

در عرفان ، ترس از جهنّم يا اشتياق به بهشت و اشتياق به لقاء الله مطرح نيست . اين ها در اخلاق مطرح است عارف مي خواهد بگويد : بله ، من هم دليل هاي فراواني دارم كه جهنّم را ببينم . مي خواهم بهشت را ببينم ، مي خواهم لقاء الله را درك كنم . آن بزرگواري كه گفته است :
خود هنر دان ، ديدن آتش عيان// نِي گپ دلّ علي النّارِ دُخان (1)

يعني كسي كه در فضائل اخلاقي كار مي كند گپ مي زند ، حرف مي زند ؛ چون استدلال مي كند كه طبق دليل حكمت ، طبق دليل عدالت ، طبق فلان ادلّه ، طبق ظاهر احاديث ، طبق اين برهان عقلي ، طبق اين برهان نقلي جهنّم هست ، بهشت هم هست . اين گپ مي زند ؛ براي اين كه مي گويد : از اين دود مي توان پي برد كه آتش هست : دلّ عَلَي النّار دُخان . هنر آن است كه آدم آتش را ببيند . (خود هنر دان ديدن آتش عيان ، ني گپ دلّ علي النّار دخان) .

در مورد مبداء اين طور است ، در مورد معاد اينطور است ، در مورد وحي و نبوّت اين طور است . همة حرف هائي كه در كتاب هاي اخلاقي است ، در حدّ استدلال است و مفهوم است و برهان است ؛ يا عقلي ، يا نقلي و مانند آن ، و اخلاق جزء علوم جزئي است و زير مجموعة فلسفه است . اخلاق دربارة تهذيب نفس است . اصل اين كه نفس موجود است ، نفس مجرّد است ، و … را فلسفه تبيين مي كند ، بعد به اخلاق مي دهد ، تا دربارة عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث كند .
كسي كه فن اخلاق مي نگارد ، موضوع و بسياري از مبادي آن را فلسفه مي گيرد . چون اين علم جزئي است و نه كُلّي . زير مجموعة فلسفه است . تحت اشراف او است و در تحصيل موضوع ، و بسياري از مبادي اساسي وام دار فلسفه است .

بعد از اين كه در فلسفه ثابت شد نفس موجود است و مجرّد است و شئون علمي و عملي دارد ، آن گاه در فن اخلاق بحث مي شود كه فضيلت نفس چيست ، راه تحصيل اش كدام است ؟ و رذيلت اش چيست ، راه درمان اش كدام است ؟
بنابراين اخلاق زير مجموعة فلسفه است ، و فلسفه زير مجموعة عرفان . موضوع آن يك هويّت مقسمي است ، موضوع اين يك وجود بشرط لاي از تخصّص طبيعي و تخصّص رياضي و تخصّص منطقي و تخصّص اخلاقي است كه سايه افكن بر فلسفه است .

چنان كه عرفان به دو بخش عرفان نظري و عرفان عملي تقسيم مي شود ، اخلاق هم به دو بخش تقسيم مي شود : اخلاق نظري كه كارهاي نظري در زمينة اخلاق است ؛ مثل اِحياءُ العلوم غزالي و مَحَجَّهُ‌ البِيضاء فيض كاشاني . و اخلاق سير و سلوك اخلاقي است .

بنابراين ، اخلاق زير مجموعة فلسفه است ، امّا عرفان فوق فلسفه است و در سير و سلوك اخلاقي و عرفاني يكي مي كوشد آدم خوبي بشود، اهل بهشت بشود، يكي مي كوشد جهنّم نرود ، يكي مي كوشد اينجا كه هست ، جهنّم را ببيند . آن هائي كه برابر خطبة متّقين حضرت امير (سلام الله عليه) : ((هُمْ وَالجَنَّه كَمَنْ قَدْ رَءآها)) (2)، وقتي كه شرط تقوا را تحصيل كردند، تازه به مقام (كَأنَّ) مي رسند ، نه مقام (اَنَّ) كه مقام كَأنَّ مقام احسان است. مقام احسان اين است كه : ((اُعْبُدِ اللهُ كَأنَّكَ تَراهْ فَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراك))(3) اين مقام كَأنَّ است؛ گويا آدم آتش جهنّم را مي بيند ، گويا بهشت را مي بيند و گويا به لقاء الله بار مي يابد . امّا مقام عرفان مقام اَنَّ است ؛ همان طور كه حضرت امير فرمود : (مَا كُنْتُ اَعْبُدَ رَبَّاً لَمْ اَرَهُ)(4) و ايشان از آن رو غايه آمال العارفين است كه شهود تام را طلب مي كند . پس مرز اخلاق كاملاً پائين است و فلسفه در حدّ وسط است ، و مرز عرفان در اوج است . اخلاق نظري است ، فلسفة نظري است ، و بالاي آن عرفان نظري است . اخلاق عملي پائين است و عرفان عملي بالا .

مطلب دوّم آن است كه اصلي ترين راه براي اين كه انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببيند ، بايد از اين خصوصيّت ها برهد ؛ يعني از خصوصيّت هاي بدني برهد . ما هر كدام يك رؤياي صادقي داريم ، يا از ديگران شنيده ايم . در رؤياي صادق ، انسان با اين چشم فيزيكي يا گوش فيزيكي چيزي را نمي شنود و نمي بيند . اينها را مي گذارد كنار و با چشم و گوش ديگر سفر مي كند . يك عارف با موت ارادي اين ها را مي گذارد كنار ، و توانائي آن را دارد كه براي خودش يك حالت مناميّه درست كند . حالت (مناميه) اين است كه انسان بيدار است ، امّا در عين حال كه بيدار است ، چيزهائي را مي بيند كه ديگران نمي بينند و اگر چشمش را ببندد ، باز هم مي بيند .

سيّدنا الاُستاد مرحوم علامة طباطبائي مي فرمودند: اين حالاتي كه براي وجود مبارك سيّد الشهداء در راه پيش آمد ، غالباً حالت مناميه بود. نه اين كه نوم باشد. نه اين كه وجود مبارك سيّد الشهداء خوابيد و خواب ديد كه اين قافله مي رود و مرگ به دنبال آنها . بعد استرجاع فرموده باشد ! اين طور نيست . بلكه همان حالت مناميه بود كه بعد علي بن الحسين (سلام الله عليه) فرمود : چرا استرجاع مي كنيد ؟ ((اَو لَسنَا عَلَي الحَقّ)) . يا در عصر تاسوعا آن طور بود ، يا صبح عاشورا آن طور بود ؛ مثلاً ديد كه وجود مبارك پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحيه والثناء) فرمود: تو فردا شب مهمان مائي . غالباً اين ها حالت هاي مناميه بود ، نه اين كه خواب بود و خواب ديد.

عارف كسي است كه بتواند با موت ارادي بر بدن مسلّط بشود. وقتي كه اين چنين شد ، مرگ طبيعي را تجربه كرده است . وقتي كه مرگ طبيعي برايش تجربه شد ، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بو علي در نمط نهم اشارات خوب روشن مي شود كه عارف حشّ است و بشّ است و شجاع است ،‌ كَيْفَ وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقيّهِ المَوت . استاد ما مرحوم آقاي شعراني (رضوان الله تعالي عليه) مي فرمودند : عبارت هاي مرحوم ابن سينا شبيه نصوص است ، روايت است ؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات . بعد معلوم شد اين سخن مرحوم خواجه نصير است در اوّل منطقيّاتِ اشارات كه ابن سينا عباراتي دارد ، جواهري دارد ، فصوصي دارد ، و نصوصي ؛ كه عبارات ايشان مثل نگين است ، مثل گوهري است كه شبيه روايات است . اين سخن خواجه نصير در وصف عبارات مرحوم بو علي است . او در مقامات العارفين اشارات در مورد عارف مي گويد : حشٌ بشٌ بسّامٌ وَ هُوَ شُجاع وَ كَيفَ لا وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقيَّهِ المَوت . عارف از موت تقيّه اي ندارد .

خصوصيّت بارز امام (رضوان الله عليه) اين بود كه از مرگ نمي ترسيد ؛ چون مرگ ارادي را تجربه كرده بود . وقتي مرگ ارادي را تجربه كرده بود ، وقتي كه ترس از مرگ نباشد ، انسان چيزي كم نمي آورد و بقية مسائل براي او حلّ است . از اين رو در مورد تبعيدشان بعد از واقعة 15 خرداد مي فرمودند : اين ها مي ترسيدند ، من نمي ترسيدم . هم چنين در واقعة 25 شوال كه عوامل رژيم پهلوي بعضي از طلاب را مجروح كردند و بعضي را به شهادت رساندند و بسياري از آقايان ترسيدند و گفتند : وقت تقيّه است و ساكت شدند ، اعلامية امام در فرداي آن روز كه در آن خطاب به رژيم فرمودند : شما روي مُغول را سفيد كرديد ! كسي كه از مرگ نترسد ، چنين آثاري دارد : اَلْعارِفُ شُجاعٌ‌ كَيفَ لا وَ هُوَ بِمُعزِلٍ عَنْ تَقيَّهِ المَوت . و كسي از مرگ طبيعي نمي ترسد ، كه بالاتر اش را تجربه كرده باشد ، و آن مرگ ارادي است . انسان وقتي اميال اش را اِماته كند ، متحرّك بِالهَواء نباشد ، متحرّك بِالهَوس نباشد ، متحرّك بِالمِيل نباشد ، بلكه متحرّك بِالولايه باشد ، از مرگ هراسي ندارد . وقتي كه از مرگ هراسي نداشت ، چنين مي شود . در انجام وظيفة آن چه كه جلوي ديگران را مي گرفت و مي گيرد ، همان ترس از مرگ است . بنده در همان بحبوحة قيام ايشان رفتم خدمت يكي از مراجع كه از اساتيد من هم بودند .

ديدم بحار مرحوم علامة مجلسي را باز كرده اند و مشغول مطالعة بحث تقيّه هستند . او گرچه ممكن بود بحثي از جهاد و مبارزه و فداكاري مطرح كند ، ولي حرف جهاد را مي زد و فكر تقيّه در ذهنش بود . امّا امام حرف جهاد را مي زد ، فكر جهاد را مي كرد ، و قلبش براي جهاد مي تپيد . اين خصوصيّت را داشت . اين هنر است . ديدن نار تمثيل است كه مولانا گفته است ، تعيين كه نيست ؛ خود هنر دان ديدن مرگ عيان ، خود هنر دان ديدن بهشت عيان ، خود هنر دان ديدن جهنّم عيان ، خود هنر دان ديدن غيب عيان .

و امام (رضوان الله تعالي عليه) در بخشي از معارف اسلامي جزء يُؤمِنونَ بِالغِيب نبود ، جزء يُؤمِنونَ بِالشَهاده بود . ما نوعاً جزء مؤمنان بِالغيب هستيم ؛ يعني به جهنّم ايمان داريم ، به بهشت ايمان داريم و به جميع مَا جآءَ بِهِ الوَحي ايمان داريم. امّا همة اينها براي ما ايمان به غيب است . جهنّم را كه نديده ايم ، به ما گفتند: جهنّمي هست، گفتيم: آمَنَّا وَ سَلَّمْنَا ؛ بهشتي هست ، گفتيم : اعتَقَدَنَا وَ صَدَّقَنَا. ايمان ما، ايمان به غيب است و اين ضعيف ترين مرحلة ايمان است كه خداي ناكرده انسان اگر از اين مرحله سقوط كند ، ديگر مؤمن نيست .

اين كه قرآن فرمود: « يُؤمِنُونَ بِالغِيب »(5)، اين بيان حداقل است ، نه معيار كمال ؛ يعني از اين حداقل نگذريد . وگرنه آن كه فرمود : « لُو كُشِفَ الغِطاء مَا ازددتُ يَقيناً »(6) كه ايمان به شهادت دارد . ايمان به غيب ندارد . او با بهشت همراه است ، او جهنّم را از نزديك مي بيند ؛ چون خودش قَسيمُ الجَنَّهِ وَالنّار است‌ و امام (رضوان الله تعالي عليه) جزء مراحل نازلة يُؤمِنُونَ بِالشَهاده بود .

بنابراين از مرگ هراسي نداشت . اغلب ما عاقلانه سخن مي گوئيم و وهّامانه كار مي كنيم . الآن اگر يك مُرده را در يك اتاق تاريك بگذارند و به كسي بگويند: شب پيش او بخواب ، برهان عقلي خوب اقامه مي كند ، در آن زمينه ممكن است مقاله اي بنويسد كه مُرده ، مُرده است و ديگر كاري با آدم ندارد . استدلال كه مي كند ، مي بيند بله همراه است ، امّا اگر بگوئيد : خوب حالا شب پيش اش بخواب ، مي ترسد .

اين توهّمانه عمل كردن و عاقلانه سخن گفتن دَأب خيلي از ماهاست. امّا امام عاقلانه عمل مي كرد و عقلي كه ذات أقدس إله به او داده بوده به حول و قوّة عقل الهي ، كَأنَّ يَقُومُ وَ يَقعُد ، نه مثل ما كه با عقل حرف مي زنيم . امّا فِي الوَهمِ أقُومُ وَ أقْعُد مي گوئيم ؛ چون او بِمعزل عِنْ تَقيَّه المُوت بود ، هراسي نداشت . ايشان وقتي هراس نداشته باشد‌ ، شرح صدر دارد ؛ چون انساني كه مي ترسد ، غمگين مي شود . غم را كه غم گفته اند ، براي اين است كه مثل ابر ، مثل غمام ، فضاي دل را مي بندد و نمي گذارد آن شمس انديشه هاي فضاي ذهن را روشن كند . آدم غمگين ، غمام زده است .

بنابراين وجود او را آفتاب نمي گيرد . يك انسان هراسناك ، غمگين است . يك انسان غمگين زير غمام و ابر به سر مي برد و ديگر شمس عقل و عرفان و … شرح صدر به او نمي دهد ؛ چون بر او نمي تابد ، لذا در انديشه هايش لرزان است .
امام اين چنين نبود ، شفاف بود ، با شرح صدر اين كار را مي كرد . وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) كه درخواست شرح صدر مي كردند ، « رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدرِي وَ يَسِّرْلِي اَمرِي »(7)، به همين مناسبت بوده . امام هم چون شرح صدر داشت ، امام نداشت و باورش شده بود كه اين راه حقّ است و باورش شده بود كه اين كار را براي رضاي خدا مي كند و باورش شده بود كه كاري را كه خدا به عهده مي گيرد ، شكست در آن راه ندارد .

بنابراين چون از مرگ نمي ترسيد ، از مبادي مرگ هم نمي ترسيد ، از مؤخّرات مرگ هم نمي ترسيد . بعضي از امور هستند كه جزء مبادي مرگ اند ؛ فلان حادثه اگر پيش بيايد ، به مرگ منتهي مي شود . بعضي از امور جزء مؤخّرات و لوازم مرگ اند كه اگر انسان مُرد ، فلان حادثه پيش مي‌ آيد .كسي كه از مرگ هراسي ندارد ، نه از مبادي قبل از مرگ مي ترسد ، نه از پيامدهاي بعد از مرگ .

اين خصوصيّت ايشان بارز بود . در مبارزه ها كسي موفق است كه به بحث هاي علمي مبرّز باشد ، وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون مبرّز بودن در علم كار را به جائي نمي رساند . ايشان دستش در علوم نقلي پُر بود ، مبرّز در علم بود ، مجتهد مسلّم بود ، فقيه نامي و اصولي بود و هر چه ديگران داشتند ، او داشت و با مبرّز بودن علمي فتوا مي داد .

مبارز بودن را از آن جهت كه وَ هُوَ بِمعزل عَن تقيَّه المُوت ، تأمين كرده است . با درس و بحث حاصل نمي شود . اين ، هنر است كه در كتاب و كتيبه نيست . الآن غالب ما با آن كه در بخش هاي ادبي اُوزان شعر را خوانده ايم كه مثلاً فَاعِلاتٌ فَاعِلاتٌ چيست و فُعولٌ فُعولٌ چيست ، امّا شاعر نيستيم . شعر هنر است . همچنين كم و بيش خطاطان به ما آموختند كه اگر بخواهيد مثلاً اين حرف را بنويسيد ، راهش اين است كه چگونه قلم در دست بگيريد و چگونه آن حرف را بنويسيد ، ولي غالب ما خطاط نيستيم . آن هنر است . آيات جهاد ، روايت جهاد ، فضيلت جهاد ، « فَضَّلَ الله المُجاهِدينَ عَلَي القَاعِدين »( را خيلي از اساتيد براي ما گفتند ، امّا اغلب ما مبارز نشديم . آن هنر چيز ديگر است . كم نبودند عارفاني كه كتاب هاي عرفاني تدريس مي كردند ، امّا بمعزل عَنْ تَقِيَّهِ المَوت نبودند ؛ در عرفان نظري صاحب نظر بودند ، شايد كتاب هاي زيادي هم نوشتند ، امّا آن هنر را كه : (( خود هنر بين ديدن آتش عيان ، نِي گپ دلّ عَلي النّار الدُخان )) نصيب هر كسي نيست .

گفتگوی همراهان 9 years, 8 months ago #8736

  • pedram
  • OFFLINE
  • Platinum Boarder
  • Posts: 330
  • Karma: -1
اما در مورد توا.
خوب دقت کنید
کسی که به عرفان توا رسیده اخلاق توا را هم دارد اما کسی که اخلاق توا را دارد در مسیر رسیدن به عرفان است و شاید هم نرسد ولی اخلاق را حفظ میکند.به بیان دیگر اینجا منظور رفتار یک توا کار است.
پیروز باشید.
Time to create page: 0.45 seconds