ادامه مبحث ذن وارتباط و اهميت آن در كونگ فوتوآ
( بخش اوّل )
بنام خدا و با درود خدمت استاد جليل زاده عزيز وبا آرزوي سلامتي كامل و عاجل جهت ايشان و همچنين با درود براستاد عصار گرامي و نازنين و ديگر همراهان گرامي.
بعد از يك وقفه كوتاه مدت كه به دليل كسالت اينجانب روي داد با ياري خدا و اساتيد گرامي و همراهان عزيز سعي مي كنم بحثهايي را كه ناقص مانده بود ادامه داده و كامل نمايم تا كمكي هر چند كوچك باشد در جهت افزايش آگاهي همراهان عزيز و جوان و نوپايي كه به تازگي كونگ فوتوآ را آغاز نموده اند.اما قبل از آن لازم مي دانم گله كوچكي نيز داشته باشم از دوستاني كه داراي فضل و كمالات هستند اما كم لطفي مي كنند و از دانش خود ما و ديگر همراهان را بهره مند نمي سازند. در حالي كه در حديث داريم كه : زكات علم نشر و پراكنده ساختن آن است؛ بگذريم.
پيشتر ها بحث « ذن » را مطرح كرديم كه متاسفانه نيمه تمام ماند و ان شاء الله اين بار سعي مي كنيم آن بحث را كامل سازيم و ناگفته نماند كه بنده ايميلهايي هم ازبعضي همراهان گرامي داشتم كه مصر بودند اين بحث ذن را ادامه دهيم. و از آنجايي كه هدف بنده نيز فقط و فقط افزايش آگاهي همراهان در زمينه مسائل مطرح شده در كونگ فوتوآ و بخصوص مواردي است كه در كتاب « كاراته و ذن كاراته » نوشته يارومه مطرح شده است.زيرا كه آن كتاب در برگيرنده اساس كونگ فوتوآ و دانشكده انشاء تن و روان مي باشد؛ بهمين دليل به خواست اين دسته از عزيزان احترام گذاشته و بحث « ذن » و « تمركز فكر» را كه يكي از پايه هاي مهم توآ را تشكيل مي دهند تا حصول نتيجه ادامه خواهيم داد.
حال با اجازه استاد جليل زاده و استادعصار و همراهان عزيز بحث خود را با « ذن » و ارتباط و اهميت آن در كونگ فوتوآ آغاز مي كنم.
براي شروع توضيح خيلي مختصري در باره « ذن » مي دهيم تا اگر همراهان جديدي به سايت اضافه شده و مطالب قديمي را نخوانده اند يا با اين بحث آشنا نيستندغافگيرنشوند كه ما به يكباره سراغ اين مطلب مي رويم.
در كتاب « ذن كاراته » يارومه پروفسور ابراهيم ميرزايي ، بخشي را به اشنايي با ذن اختصاص داده اند.
ايشان در آنجا تعريف « ذن » را از قول انديشمندان شرقي و غربي و معتقدان به اين مكتب فلسفي آورده و سپس نظر خودشان را نيز نسبت به اين راه و روش شناختي بيان كرده اند.علاقمندان مي توانند با مراجعه به آن كتاب گرانقدر اين بحث را آنجا مطالعه كنند، اما اگر كسي اشنايي با مباحث فلسفي نداشته باشد مسلما از آن بخش از كتاب چيزي دستگيرش نخواهد شد، زيرا يارومه ان بحث را در حقيقت براي كساني مطرح كرده بود كه قرار بود در ادامه كونگ فوتوآ به شال مشكي برسند.بهمين دليل تا درجه راهداني و شال بند سبز اطلاعات مختصري در اين باره در اختيارهمراهان گذاشته شد.
حال ما سعي مي كنيم در حد توان خود اين بحث را باز كرده و به زباني ساده بيان كنيم تا براي تمام دوستان قابل استفاده باشد.بهمين منظور ناگزيريم بحث خود را از علم فلسفه آغاز كنيم زيرا « ذن » يك مكتب شناختي است و بطور مستقيم به فلسفه ارتباط پيدا مي كند.
پس با يك تعريف مختصر در باره فلسفه و مكاتب فلسفي مطلب خود را آغاز مي كنيم.
دانشمندان براساس يافته هاي خود معتقدند كه نژاد انسان هزاران سال قبل و براثر تكامل بر روي زمين بوجود آمد و به تدريج از نظر جسمي و عقلي كاملتر شد تا به اينجايي رسيد كه نسل ما را تشكيل مي دهد.
( البته ناگفته نماند كه درمقابل اين نظريه گروهي هم از دانشمندان و پيروان مذاهب قرار دارند كه معتقدند انسان از نسل آدم و حوا و بهمين شكلي كه الان وجود دارد خلق شده و نظريه تكامل باطل است.عده ديگري ازدانشمندان هم هر دو نظريه را قبول دارند. يعني هم معتقدند كه آدم و حوا وجود داشته اند و هم اينكه به تكامل نسل بشرمعتقدند. اينها بر اين باورند كه اين دو،از هم متفاوتند. اين بحث خيلي شيرين است اما چون به موضوع مورد نظرما مربوط نميشود آن را در همينجا رها مي كنيم).
دانشمنداني كه معتقدند انسان براساس تكامل به اينجا رسيده است نظرخود را براساس شواهد و مدارك علمي بجاي مانده از اجداد ما اظهار مي كنند. براساس اين شواهد و مدارك مشخص مي شود كه اجداد و نياكان ما از ابتدا به اين شكل و شمايل نبوده اند و ابتدا از حالتي حيوان گونه در طي هزاران سال تغييركرده اند تا بدينجا رسيده اند.زماني بوده كه پيشينيان ما نمي توانستند حرف بزنند و يا حتي فكر كنند، بلكه اعمال آنها بيشتربه صورت غريزي بوده و در اين حالت تفاوت زيادي با بقيه حيواناتي كه در اطراف خودشان مي ديدند و در اين سياره زيست مي كردند نداشتند. اما با گذشت هزاران سال كم كم دستگاه عصبي انسان تكامل يافت و همچنين از نظرجسمي نيز رشد كرد و در ابتدا قدرت انديشيدن و برقراري ارتباط با ديگر همنوعان خود را يافت سپس با اختراع زبان و نوشتن توانست حاصل انديشه خود را به صورت مكتوب به بقيه نيزمنتقل نمايد.داستان ما نيزازهمينجا آغاز مي شود.
همانطور كه در سطور پيشين اشاره شد توانايي انديشيدن براي اجداد ما به يكباره حاصل نشد و اين قدرت در طي تكامل به دست آمد.اما موضوع جالب اين است كه انسانها از لحظه اي كه توانستند فكر كنند خيلي سريع شروع به جستجو در اطراف خود كردند. مسلما در ذهن ساده پيشينيان ما سوالاتي كه در بدو امر مطرح شد ابتدا در باره نحوه بهتر ساختن زيست آنها بوده، اما رسيد روزي كه انسانهادر باره خود و خلقت و علت آن و همچنين خالق خود و جهان بيانديشند.
در هر دوره اي بنابر پيشرفتهاي علمي و تكامل ذهن انسان براي اين سوالات كه : ما كيستيم؟ از كجا آمده ايم و حقيقت هستي چيست و ايا اين جهان خالقي دارد يا خير؟ پاسخهاي متفاوتي ارائه ميشد.وهر چقدر كه شناخت انسان نسبت به خود و جهان بيشتر مي شد اين پاسخها هم به حقيقت نزديكتر مي شدند.
روش فكر كردن و يافتن پرسش براي اين سوالات هم موضوع علم « فلسفه » را تشكيل مي دهد.
در حقيقت تعريف فلسفه به زبان ساده اين است كه : فلسفه علمي است كه مي كوشد به پرسشهاي بشردر باره مسائل مختلف خلقت پاسخهاي درستي ارائه دهد.
در حقيقت فيلسوف كسي است كه مي كوشد براي پرسشي مانند : خدا كيست ؟ جواب درستي بيابد.
البته بايد همراهان عزيز به اين نكته توجه داشته باشند كه فلسفه داراي ميدان بازي است و بهمين دليل تعاريف زيادي از اين علم وجود دارد و ما نمي خواهيم دراينجا به صورت تخصصي به آن بپردازيم. بلكه فقط بهمان اندازه اي كه به بحث ما مربوط مي شود و به صورت گذرا از اين موضوع ياد خواهيم كرد.
نكته مهمي كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه همواره رابطه مستقيمي بين فلسفه و مذاهب وجود داشته است. مثلا ما الان فلسفه اسلامي را داريم كه در مقابل فلسفه غيراسلامي مطرح مي شود. ( البته باز هم اين نكته را تذكر مي دهم كه ما اين مباحث را به صورت خيلي ساده مطرح مي كنيم. وگرنه دايره بحث وسيع بوده و مي توانيم ساعتها در اين باره بحث و گفتگو كنيم).
همانطور كه گفته شد پرسشهايي مثل اين كه : ما كيستيم و از كجا آمده ايم ؟ ايا جهان خالقي دارد؟ و مانند اينها ....؟! از مهمترين پرسشهايي است كه از آغاز فكر بشررا به خود مشغول داشته است و در هر دوره اي براي اين پرسشها پاسخهايي از طرف انديشمندان آن زمان ارائه ميشده كه در دوره بعدي همه يا تعدادي از آنها از طرف انديشمندان ديگر رد مي شده و اين جنگ و جدال علمي تا كنون ادامه دارد.
در كنار اين موضوع، بروز و ظهور مذاهب نيز براين مباحث افزوده است.زيرا هر پيامبري كه دين جديدي را با خود مي اورد از طرف همنوعان خود با اين پرسشها مواجه ميشد و لاجرم بايد به آنها جوابي در خورارائه مي داد.اما با مطالعه كتب مذهبي موجود و باقي مانده از دوران قديم مي بينيم كه متاسفانه دراين زمينه پاسخ روشني ارائه نشده است كه احتمالا شايد به دليل عدم فهم مردم در آن دوران بر مي گردد كه نمي توانستند اين مباحث را بخوبي بفهمند و حلاجي كنند.
بعنوان مثال نظرياتي كه امروزه در باب فيزيك كوانتوم و نسبيت و زمان و غيره ارائه مي شود، قابل فهم براي انسانهاي 1400 سال قبل آن هم درشبه جزيره عربستان نبوده. بهمين دليل در كتب مذهبي فقط به اين موضوع پرداخته شده كه ، هستي مخلوق است و خالق جهان و انسان نيزخداست. اين جهان آغازي دارد و پاياني و در انتهاي دنيا اعمال انسانها مورد ارزيابي و قضاوت قرار گرفته و نيك بختان به بهشت و تيره روزان راهي جهنم خواهند شد.
در كنار مذاهب هم فيلسوفان هر يك با راه و روش خاص خود سعي كردند به اين پرسشها پاسخ بدهند و اينگونه بود كه مكاتب فلسفي شكل گرفتند.
« ذن » هم يه نوعي يك مكتب فلسفي بشمار مي ايد اما راه و روش خاصي دارد.
در اين مكتب برخلاف بقيه مكاتب يا مذاهب ، شما مجبور نيستيد كه از همان ابتدا به چيزي معتقد باشيد. بلكه برعكس شما وادار يا تشويق مي شويد تا به صورتي كاملا « بي رنگ» بيانديشيد تا به حقيقت برسيد.به عبارت ديگر « ذن » روش درست انديشيدن براي رسيدن به پاسخ درست است.
بهمين دليل روشي كه يك پيرو مكتب ذن براي رسيدن به حقيقت انتخاب مي كند كاملا در عمل وشيوه با بقيه مذاهب و مكاتب فلسفي متفاوت بوده اما در انتها به پاسخ درست منجر مي شود.زيرا كه حقيقت يكي است .
حال ما مطلب را در اينجا كوتاه مي كنيم نا از نظرات ديگر همراهان استفاده كنيم. در بخش هاي بعدي در باره روش ذن و انديشه بي رنگ نيز توضيح خواهيم داد. موفق باشيد.