

Guestِ,
Welcome
|
|
|
|
|
|
|
|
ابر بارنده به دريا ميگفت#من نبارم تو کجا دريايي؟
دردلش خنده کنان دريا گفت#ابر بارنده توخود از مايي! |
|
دگر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت تو پاي به ره بنه دگر هيچ مپرس خود راه بگويدت كه چون بايد رفت |
|
دگر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت تو پاي به ره بنه دگر هيچ مپرس خود راه بگويدت كه چون بايد رفت |